loading...
مجله ی اینترنتی صلوات
عباس بازدید : 1341 جمعه 17 آبان 1392 نظرات (0)
شب پنجم محرم
 
دستش به دست زینب و میخواست جان دهد

میخواست پیش عمه عمو را صدا زند

می دید آمده ببردسهم خویش را

بیگانه ای که زخم بر آن آشنا زند

سنگی رسید بوسه به پیشانی اش دهد

دستی رسیده چنگ به سمت عبا زند

در بین ازدهام حرامی و نیزه دار

درمانده بود حرمله تيرش کجا زند

از بس که جا نبود در انبوه زخمها

تیغی زتن کشیده و تیغی به جا زند

پا میزنند راه نفس بند آوردند

پر میکنند تا که کمی دست و پا زند

خون از شکاف وا شده فواره میزند

وقتی ز پشت نیزه کسی بی هوا زند

طاقت نداشت تا که ببیند چه میشود

طاقت نداشت تا که بماند صدا زند

طاقت نداشت تا که...صدای پدر رسید

پربازكرد پربسوي مجتبي زند

دستش کشید و هرچه توان داشت میدوید

تیغی ولی رسید که آن دست را زدند

شاعر: حسن لطفی
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 917
  • کل نظرات : 407
  • افراد آنلاین : 13
  • تعداد اعضا : 140
  • آی پی امروز : 202
  • آی پی دیروز : 259
  • بازدید امروز : 796
  • باردید دیروز : 832
  • گوگل امروز : 49
  • گوگل دیروز : 55
  • بازدید هفته : 4,685
  • بازدید ماه : 13,079
  • بازدید سال : 81,299
  • بازدید کلی : 7,302,760