اين شبها را شب «احياء» هم مینامند. احياء يعنی زنده کردن، زنده نگهداشتن.
چه کلمه خوبی انتخاب شده! در فارسی هم میبينيد ترجمهاش را شبزندهداری آوردهاند، يعنی شب را زنده داشتن، و چه تعبير عاليی است! اين تعبير میخواهد بگويد که شب دو حالت دارد، نه شب فیحد ذاته بلکه شب برای ما دو حالت دارد:
يک وقت هست شب برای ما مرده است و يک وقت هست شب برای ما زنده است.
چطور میشود که شب مرده باشد يا شب زنده باشد؟ بستگی دارد که ما چگونه باشيم، ما در شب مرده باشيم يا ما در شب زنده باشيم.
وقتی که انسان مانند يک لاشه بيفتد؛ سر شب میخورد، بعد هم خستگی و کسالت و سيری، تا صبح میافتد مثل لاشهای که فقط نفس میکشد، او ديگر حيات ندارد؛ خودش مرده است، شبش هم قهراً مرده است. از آن بدتر اين است که انسان نخوابد ولی شب را در زير صفر بگذراند يعنی در اسفلالسافلين بگذراند، به فسق و فجور و گناه و معصيت بگذراند. اين از مردن يک درجه هم پايينتر است، زير صفر است. مردن حالت بیتفاوتی و بیاستفادگی است، اينجا حالت استفاده سوء است.
و اما شب را زنده نگهداشتن به اين است که انسان خودش در آن شب زنده باشد يعنی حيات معنوی داشته باشد. حيات معنوی انسان به چيست؟ حيات معنوی انسان به ياد خداست. به هر اندازه و در هر حالت که قلب انسان از خدا غافل نباشد انسان زنده است؛ روزش زنده است شبش هم زنده است. و هستند و بودهاند انسانهايی که در خواب هم زندهاند، يعنی خواب و بيداری برای آنها علیالسويّه است. در عين اينکه میخوابند و همان استفاده جسمانی که ما از خواب میبريم- يعنی رفع کسالت- آنها هم میبرند، ولی اين خوابْ مشاعر آنها را از کار نمیاندازد يعنی در عالم خواب هم بيدارند و اين از مختصات پيغمبر اکرم نيست؛ پيغمبر اکرم درجهاش بالاتر از اينهاست؛ خودش هم فرمود: يَنامُ عَيْنای وَ لا يَنامُ قَلبی چشمهای من میخوابد ولی دل من هرگز نمیخوابد. خيلی از افراد کوچک امتش هم بودهاند و هستند که نه در خواب مردهاند و نه در بيداری، يعنی وقتی هم که خواب هستند چون خدا هرگز از قلب آنها بيرون نمیرود خوابشان هم بيداری است. در کوچه راه میروند باز هم زندهاند، در مغازه هستند معامله میکنند (رِجالٌ لاتُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِکرِ اللَّهِ) مشغول کسب و کار خودشان هستند باز هم زنده هستند، يعنی هرگز کسب و کار و شغل و گرفتاری و غم و غصه و چک و سفته و امثال اينها آنها را از خدا غافل نمیکند. روزشان بيدار، شبشان هم بيدار.
نکته ديگر که درسی است که اميرالمؤمنين علی عليه السلام میدهد اين است (روحش را عرض میکنم و جملهاش را بعد ترجمه میکنم): هيچ وقت چيزی را بر خدا حتم نکنيد، يعنی نگوييد خدايا فلان چيز را به هر حال من میخواهم، من کار ندارم حکمت اقتضا میکند يا نه، مصلحت است يا مصلحت نيست. ادب عبوديت اقتضا میکند که انسان از خدا بخواهد. آن کسی که از خدا چيز نمیخواهد او در مقابل خدا انانيّت به خرج میدهد. عبوديت اقتضا میکند که انسان هميشه از خداوند چيز بخواهد. و وقتی که انسان از خدا چيز میخواهد اول اين را بايد بخواهد: خدايا اين قلب من را هدايت کن که از تو آن چيزی را بخواهد که حکمت و مصلحت است و الّا من خيلی اوقات گمراه میشوم، چيزهايی برای خود میخواهم که نبايد بخواهم و چه دعای بزرگی است! در نهجالبلاغه است، میفرمايد:
اللَّهُمَّ انْ فَهِهْتُ عَنْ مَسْأَلَتی، اوْ عَمِهْتُ عَنْ طَلِبَتی، فَدُلَّنی عَلی مَصالِحی، وَ خُذْ بِقَلْبی الی مَراشِدی، فَلَيْسَ ذلِک بِنُکرٍ مِنْ هِداياتِک، وَ لا بِبِدْعٍ مِنْ کفاياتِک.
يعنی خدايا اگر زمانی من گنگ و لال شدم نفهميدم از تو چه بايد بخواهم، عوضی چيزی خواستم، خدايا اگر از مطلوب واقعی خودم کور شدم، چشمهايم آن مطلوبهای واقعی خودم را نديد و چيزهايی را ديد که اصلًا نبايد من به اينها توجه کنم، خدايا اولين دعای من اين است که با آن
لطف و کرم خودت دست به قلب من بينداز و دل مرا هدايت کن که بفهمم چه بخواهم، مرا به مصالح خودم راهنمايی کن.
اين قلب من را بگير و به سوی رشدش و آنچه که صلاح و هدايت و راهش است راهنمايی بفرما. از کرم تو و از لطف عميم تو اينها عجيب و چيز تازهای نيست؛ يعنی تو چقدر لطف داری که بسياری از اوقات اصلًا قلب من را خودت هدايت کردهای که من چه از تو بخواهم، اينها هم جزء لطفهای توست.
شهید مطهری، آشنایی با قرآن، ج ۹، ص ۵۴ تا ۵۸