به گزارش خبرنگار حوزه حماسه و مقاومت، صبح امروز در معراج شهدای تهران و در نشست خبری سردار باقر زاده پیکر مطهر یکی از 175 شهیدغواص تفحص شده عملیات کربلای 4 برای همگان نمایش داده شد.
این پیکر مطهر در حالی به معرض دید گذاشته شد که دستان این شهید بزرگوار در زمان شهادت بسته شده بود.
بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـد یقیــن
مثنوی خاک و افلاک
تقدیم به شهدای غواص کربلای چهار
بوی زهرا بر مشام جان رسد یوسف گم گشته بر کنعان رسد
کشته الله اکبر میرسد صد شقایق گشته پرپر میرسد
خود نگار نقش الله صمد مست ذکر یا علی در جزر و مد
مژده مژده، ای علی را شیعیان گشته پیدا پیکر اروندیان
گشته پیدا پیکر غواصها از دل و جان فاطمی احساسها
عاشقانی که جدا از ما شدند کربلای چاریان پیدا شدند
آخر از عشق علی رسوا شدند منتقم بر سیلی زهرا شدند
در پی دین تارک دنیا شدند در دل گودال تنگی جا شدند
یوسفان گم شده پیدا شدند استخوانها در کفنها جا شدند
شور زهرایی به سر شیدا شدند قطره قطره عاشقان دریا شدند
ای گرفتاران دنیا بس کنید شهرمان را آب و جارو پس کنید
کوچه هاتان را چراغانی کنید یاد آن پیر جمارانی کنید
آسمان را بر زمین میآورند کشته در راه دین میآورند
در کفنها استخوان میآورند کربلای چهاریان میآورند
پیکر غواصها میآورند دسته دسته یاسها میآورند
کوفیان گو بسته بازار آورید بوی عطر گل پدیدار آورید
کوی و برزن را گلاب آلوده وار میرسد از کربلا بوی بهار
یکصد و هفتاد و پنج آیینه را کرده بر زهرا سپرها سینه را
بسته بسته در کفن میآورند کشته دور از وطن میآورند
عاشقان را شور و شینی میرسد بوی یاران خمینی میرسد
آن شهیدان وطن، غواصها منتقم بر درد و رنج یاسها
میرسند از وادی کشف و شهود جمله سر بر پای زهرا در سجود
یکصد و هفتاد و پنج آلاله را همنوا با اشک زهرا، ناله را
دست و پا بسته به زیر خاکها گشته پیدا پیکر آن پاکها
چون حسین آن گشته گودی مدفنش عطر و بوی کربلا دارد تنش
بر حسین فاطمه دلداده او با لب عطشان به خاک افتاده او
از وطن دور ای شهید بی کفن میکند دل تنگیات مام وطن
ای سیاوش زاده باز آ، در وطن تا که گردد خاک ایرانت کفن
مام ایران تا بغل گیرد تو را در فراق از غصه میمیرد تو را
ای زنسل رستم و آرش بیا ای سیاوش بگذر از آتش بیا
آن حسینی مسلکان یار امام یکصد و هفتاد و پنج آلاله فام
عطر و بوی کربلایی میرسد مست صهبای ولایی میرسد
کربلا را کاروانی میرسد تک پلاک و استخوانی میرسد
زندۀ، مدفون به خاکی میرسد استخوانی و پلاکی میرسد
گشته بر زهرا هلاکی میرسد کر بلا را سینه چاکی میرسد
انتظار مادری سر میرسد روشنی چشم مادر میرسد
چون شقایق گشته پرپر میرسد یوسف گمگشته آخر میرسد
بهر مادر نو جوان آوردهاند مشت خاک و استخوان آوردهاند
در بغل بگرفته مادر نعش او مینماید با جوانش گفت و گو
کهی لبت خندان چه پر آه آمدی قامتت رعنا چه کوتاه آمدی
وی مرا بهتر ز جان آیا تویی مشت خاک و استخوان آیا تویی
ای کفن پوشیده کو پیکر تو را در بغل کو تا بگیرم سر تو را
چشم مستت کو نگار ناز من زلف نازت کو مه طناز من
مشت خاک و استخوان در کفن این تویی آیا تمام جان من
ای جگر گوشم کجا بودی کجا مادرت میآوری آیا بهجا
این منم گیسو سفید آن مادرت آن هلالی قامت غم پرورت
یوسف گم گشته آخر آمدی چون شقایق گشته پرپر آمدی
ای سفر کرده چه خوش باز آمدی سرو رعنایم چه طناز آمدی
ای کفن بر تن چه خوشپوش آمدی وز می کوثر قدح نوش آمدی
ای قدح نوش شراب سرمدی مست مینای علی خوش آمدی
استخوانت در بغل گیرم به ناز عاشقی را با تو تا گویم به راز
کی فراقت کرده قامت خم مرا بی تو کی تنها گذارد غم مرا
گرچه دلتنگ توأم جانا، بلی گشته از رویم فراقت منجلی
آمدی جانم به قربانت ولی صد هزاران چون تو قربان علی
نذر زهرا کرده بودم چون تو را کرده عشق فاطمه مجنون تو را
سر خوشم چون کشته زهرا تویی گشته پرپر لاله در صحرا تویی
من خودم چون خاک پای فاطمه صد تو را دارم فدای فاطمه
رو سفیدم کردهای در پیش او کشته تا گردیدهای در کیش او
ای پلاک و استخوانها السلام زنده در گور، ای جوانها، السلام
ای کبوترهای بیپر، السلام ای جگر گوشان مادر، السلام
شیعیان خوب حیدر السلام عاشق زهرای اطهر السلام
دست و پاها بسته مدفون السلام در شلمچه گشته مجنون السلام
السلام ای زندهزنده خاکها پر کشیده آن سر افلاکها
بر لبان تشنه و خشکیدهتان بر فرود خاک و خس بر دیدهتان
بر دم آخر که جان میدادهاید هم به گودی کاندر آن افتادهاید
بر تمام لحظه هاتان السلام بر همه عشق و وفاتان السلام
یکصد هفتاد و پنج آوردهاند یادگار درد و رنج آوردهاند
بسته بر سر نام زهرا میرسد مست مینای طهورا میرسد
مشت خاک و استخوان میآورند سوی کنعان، یوسفان میآورند
عاشقی را ارمغان میآورند گشته پرپر ارغوان میآورند
بر زمین گو آسمان میآورند زنده مدفون گشتگان میآورند
زندهزنده گشته مدفونان سلام گشته بهر فاطمه قربان سلام
بر مشامم بوی زهرا میرسد کاروان غم ز صحرا میرسد
از شلمچه کاروانی میرسد نذر زهرا کرده جانی میرسد
کاروان اشک و ناله میرسد پارهپاره نعش لاله میرسد
گشته پیدا پیکر غواصها بر خمینی آن شده عباسها
دست و پاها بسته، مدفون گشتهها آن به زهرا قوم مجنون گشتهها
کوفیان بوی بلا را بشنوید عطر ناب کربلا را بشنوید
بشنود هر که ولی را صادق است این صدای قوم زهرا عاشق است
بشنوید این نعره از تابوتها این صدا را زآن سر لاهوتها
این صدای سرخ نسلی بیسر است این صدای عاشقان حیدر است
این صدای فاتحان خیبر است منتقم بر کشته میخ در است
این صدای قوم عاشق پیشه است کز بلا کی شیعه را اندیشه است
این چنین گوید شهید راه عشق دل سپرده بر حسین، الله عشق
من علی را شیعه زهراییم شیعه مولای بیهمتاییم
گرچه سرمستم من از عشق علی داغ زهرا پرجگر دارم ولی
آتشینم دل، ز داغ فاطمه غرق سوزم از فراق فاطمه
میروم خود تا در افتم در بلا تا ببینم روی او در کربلا
آنکه ششدانگ بلا او را به نام آنکه میگوید خدا او را سلام
میروم تا گیرم او را انتقام تا به نامش آورم بر پا قیام
گشته مست از باده کوثر منم بهر زهرا کرده ترک سر منم
بسته بر سر نام یا زهرا منم گو ببارد تیر و ترکش بر تنم
عاشقم تا کشته زهرا شوم تا رها از بند این دنیا شوم
این منم بگذشته از جان و جهان دل گسسته از عیال و خان و مان
ترک جان و پا و سر کرده منم در ره زهرا خطر کرده منم
میروم تا بهر زهرا جان دهم هرچه دارم، بهر زهرا، آن دهم
میروم تا جان سپارم عشق را تا به خون خود نگارم عشق را
میروم تا کربلا بر پا کنم انتقام از سیلی زهرا کنم
عاشق زهرایم و زهراییم زین سبب سرمست بیپرواییم
کرده بر تن خرقه غواصیم تا ببیند فاطمه عباسیم
کی هراسم من ز دریا موج را با غم زهرا چو گیرم اوج را
میشکافم سینه دریا به دست گشتهام وز باده کوثر چو مست
عشق زهرا تا به دل دارم چه باک در زمین گردم و یا دریا هلاک
هر کجایی جان سپارم با من اوست جان به قربان گشتن زهرا نکوست
وقت جان دادن به بالینم چو اوست زین سبب بر ما شهادت آرزوست
زنده در گورم کنید آری ولی هم چو زهرا نی کشم دست از علی
هم چو زهرا با علی میایستم من علی را یار زهراییستم
من ز مردن ذره باکی نیستم با علی تا پای جان میایستم
من ز نسل آرشم، ایرانیم من زقوم خائن کوفی نیام
آریاییام، سیاوش زادهام من حسینی مذهبم، آزادهام
گشته سرمست می زهراییام قطرهام با عشق او دریاییام
بشنوید ای زاده ضحاکها کرده بر زهرا ستم، ناپاکها
بشنوید ای آل عمر وعاصها نعره مردانه عباسها
بشنوید ای روبهان، کفتارها ای به چشم فاطمه چون خارها
ای زده سیلی به روی یاسها ای سعودی زادگان نسناس ها
گرچه کشتیدم به خاک و خون ولی نی گذارم لحظهای تنها علی
مشت خاک و استخوانم مانده گر کربلایی میکنم بر پا دگر
ماندهام تا پای جانم با علی زاستخوانم بشنو بانگ یا علی
زنده در خاکم نمودید ارچه باک من شهیدم، کی، کجا، گردم هلاک
سر زند از خاک من آلاله بس ره بگیرد از شما از پیش و پس
لالهها روید ز خاکم سینه سرخ زنده ماند رسم این آیین سرخ
لاله زاری گردد آخر این جهان تا هویدا گردد آن ماه نهان
مژده دارم عاشقان را بر علی میرسد وقت ظهور آن ولی
اندکاندک میرسد وقت ظهور ظلم شب را بشکند غوغای نور
بوی مهدی کرده پر آفاق را میرسد فصل بهار این باغ را
بر شب ظلمت سحر گاهی رسد از شبستان علی ماهی رسد
خصم زهرا را بگو لختی دگر میشود این شام ظلمت هم سحر
میرسد آن شهسوار حیدری تا نماید چون علی نام آوری
آن دو دم در کف گرفته تیغ را ز آب کوثر کرده پر ابریق را
میرسد شهزاده دلدل سوار در کف آورده به مردی ذوالفقار
ره زنید ای عاشقان این راه را تا عیان بینید از او الله را
مژده مخموران که ساقی میرسد ظلمت شب را چراغی میرسد
انتظار ای عاشقان سر میرسد نام زهرا بسته بر سر میرسد
یوسف زهرا به کنعان میرسد شیعیان را گو به تن جان میرسد
وز خم زهرا چه شهدی میرسد شیعیان را مژده مهدی میرسد
هم چو حیدر ماه مهوش میرسد وز یمن بوی ظهورش میرسد
دل به تنگ آمد علی کرار شو ای علی اینک یمانی یار شو
ای خراسانی علم بردار شو بر سپاه فاطمی سردار شو
اذن و دستور جهادم ده علی شد نشانها بر ظهور او جلی
شد نشانهای ظهور او رصد شیعیان را مژده مهدی میرسد
میرسد دلدل سواری چون علی بر الست او جهان مست بلی
تا به کی در کنج خانه ماندنم تا به کی در بند و زندان تنم
گشته عالم پر ز غوغای ظهور شد گشوده درب آن باغ بلور
عرشیان در جوش و مستی و خروش وز خم کوثر ملائک باده نوش
اندکاندک دور مستان میرسد ساقی زهرا پرستان میرسد
میرسد آری خدا را میرسد منتقم آن سر جدا را میرسد
یوسف زیبای زهرا میرسد دلبر گم گشته ما میرسد
ای دریغا گر که او آید ولی بیکس و تنها بماند چون علی
ای دریغا گر بماند بیکس او یاری ما را شود دلواپس او
ای دریغا با حسین دیگری ما نماییم این زمان کوفی گری
ای دریغا نقض پیمانها کنیم یا دریغ از دادن جانها کنیم
ای دریغا ما ز نامردان شویم کوفیان ناقض پیمان شویم
دل دریغا بسته دنیا شود تا حسین دیگری تنها شود
ای دریغا ای دریغا ای دریغ حنجر مهدی ببیند روی تیغ
ای دریغا یوسف زهرا به درد بیکس و تنها بماند در نبرد
بر ولی ای نامهها بنوشته بس بر ظهور او تمامی پر هوس
میهراسم بر ولی از حالتان ای که دنیا قبله آمالتان
بنده سیم و زر و دینارها بیوفا نامردم ای غدارها
گو دوباره کربلا بر پا شود مشت نامردان و مردان وا شود
گو بزن طبال، طبل جنگ ر ا کش به رسوایی تو نام و ننگ را
چونکه خیزد طبل جنگی را خروش نعره تیر و تبر آید به گوش
کربلایی تازه تا بر پا شود هر که در او غش بود رسوا شود
ای دریغا مردم کوفی صفت آن رها کرده ولی را عاقبت
ای دریغا نقض پیمان با ولی تا شود بر نیزه رأس او جلی
ای دریغا مهدی صاحب زمان بر سریر نیزهها گوید اذان
کاروانی میرسد از کوی رنج از دیار یوسف و دست و ترنج
عاشقانی یکصد و هفتاد و پنج بر تن ما همچو جان داروی گنج
آسمان را بر سریر دستها وز سبوی فاطمه سرمستها
یادگار روزگار عاشقی بر خمینی بوده یار عاشقی
روزگار عشق و ایثار و جنون روزگار لالههای واژگون
روزگار کربلای چهار و پنج روزگار پیر از ما دیده رنج
رفته از خاطر دریغ آن روزگار شد خزان ما را دریغ آن نوبهار
پیر ما بر ناقه محمل تا ببست بغض باران در گلوی غم شکست
رفت و برد و او هرچه را آورده بود آنچه را با جان خود پرورده بود
پیر ما رفت و پس از او رفت عشق آن سفید از غصه گیسو رفت عشق
ای دریغا آن جمارانی نفس دوره کردش فتنهها از پیش و پس
تا گرفتش دل زیاران پیر ما خسته از بسیاری تزویر ما
پر گشود آن مرغ عنقا سوی قاف بس که دید او عهد یاران را خلاف
پیر ما رفت و پس از او ما و درد رفتنش بازار دین آشفته کرد
پیر ما رفت و پس از او ماند علی نور زهرایی ز روی او جلی
ماند علی با چاه تنهایی خویش فتنههای سبز و سرخ او را بهپیش
ماند علی برجا ولی با بیکسی فتنهها دیده زنا مردان بسی
کرده یارانش رها در کار خویش مانده برپا گرچه او با قلب ریش
وا نهادندش به خود هم یارها بی ابوذر ماند و بی عمارها
سر به چاه بیکس آورده او بر نشسته بغض خونش در گلو
بنده دینار و درهمها شدند کوفیان، بیگانه با مولا شدند
دینشان را بهر دنیا باخته آخرت ویران و دنیا ساخته
نقض پیمانها علی را کرده بس بسته بر او راه حق از پیش و پس
ای علی را وانهاده وایتان ای شکسته حرمت آقایتان
قلب حیدر خون ز مکر و ریبتان با چه بد آخر کنم تشبیهتان
خورده سیلی فاطمه از دستتان لعنت حق بر وجود پستتان
بس کنید این فتنهها ای قوم پست قلب مولا از بدی هاتان شکستن
ای ولی را منتظر بهر ظهور میهراسم بر شما گنگان کور
میهراسم کربلا بر پا کنید بر سر نیزه سر مولا کنید
کوفیان را یا که کوفیتر شوید در هجوم فتنهها ابتر شوید
ای ولی را خوانده اندر نامهها کرده پنهان فتنه زیر جامهها
منتظرها بر حسین فاطمه کشتنش با لعل عطشان خاتمه
ای به مهدی منتظرها وایتان تا چه زآید از شما فردایتان
ای دریغا مهدی صاحب زمان از شما یاری طلب دارد به جان
دست یاری سویتان دارد دراز تا نماید دین حق را زنده باز
ای دریغا وانهیدش در میان چون حسین فاطمه، ای کوفیان
میهراسم شیعیان را از خواص بیبصیرت عالمان پر هراس
در ره دین خوانده خود علامهها بسته پیمان با ولی در نامهها
از خواص گم نموده راه را در میان برکه جسته ماه را
میهراسم از خواصی چون شبث از نموده ملک ریها را هوس
میهراسم من ز کوفی مسلکان بهر دنیا کرده دین را چون دکان
از خواص کرده شهوت رامشان گشته از چاقی چو خوک اندامشان
از شریح و از هراسیدن ز مرگ زنده بودن در لوای نام و ننگ
میهراسم از سکوت ساکتین از ز پا افتادن مردان دین
از لئیمی چون شریح خود فروش از فساد قاضیان باده نوش
از بزرگان دغلباز دو رو طالبان کدخدا را گفتوگو
از فریب و مکر آقازادهها آن به دام دشمنان افتادهها
زان در اول انقلابی بود ه ها درهم و دینار خود افزودهها
سیر از مردار دنیا خوردهها زنده در ظاهر به باطن مردهها
آن ولی را وانهاده در میان غرقه در پندار سودی بیزیان
میهراسم از خواص پر نفاق بهر دنیا داده دین خود طلاق
از خواص گم نموده راه را کرده خوار آقایی الله را
خانه از مال حرام اندوخته ز آتش حرص و طمع دین سوخته
خورده ازبس لقمههای شبهه ناک خود به دست خود فکنده در هلاک
خرقه عالیجنابی کرده تن گشته فربه هم چو خوک و کرگدن
جامه دین کرده بر تن از ریا خانه کرده در میان اغنیا
میهراسم بر ولی از فتنهها از نمودن کوفیان او را رها
از یقین دانم که دیگر باره باز پرچم سرخ حسینی را فراز
کل ارض کربلا یعنی که ما با ولایت میکنیم آیا وفا
با ولی تا پای جان میایستیم یا اسیر دار دنیاییستیم
نامهها بنوشته بر مهدی به درد کو بدان ما را به گردت شیعه مرد
کن ظهور عاشقی یابن الحسن آتش اندر خرمن ظلمت فکن
بسته پیمان با ولی در نامهها چون نبی پوشیده بر تن جامهها
میهراسم بر ولی از مکرتان ای نموده دفتر دین را دکان
از نمودن نقض پیمانهایتان از هراس و ترس بر جانهایتان
میهراسم چون شریح و چون شبث یا چو آن بنموده ملک ری هوس
دین خود را بر سر دنیا نهید تا ولی را در میان تنها نهید
بر ولی ترسم ز ابن سعدها ساکتین، توبه کرده بعدها
مهدیا بر تو هراسم از خواص آنکه دارد بر ظهورت التماس
میهراسم چون حسین فاطمه کس نماند با تو اندر خاتمه
اندکی صبر ای ولی بهر ظهور بر تو میترسم زقوم گنگ و کور
میهراسم بر تو مولا از فریب از وفای کوفیان و مکر و ریب
از عطشناکان بر پست و مقام لقمهها بگرفته شیرین از حرام
از طمع بر مال دنیا کردهها از حرام و شبهه تن پروردهها
از خواص غافل دنیا پرست از بزرگان به ذلت گشته پست
کرده حق را واژگون جعالها کرده گم حق در میان قالها
از بشیر بن عمر ها ای ولی میهراسم بر تو از خصم علی
از خواص خود فروش بر مقام واژگون بنموده حق را بر عوام
میهراسم از خواص بسته عین داده فتوا بر قتال با حسین
از سلیمانهای در تردید و شک از زپا بنشستگان وقت کمک
میهراسم من ز توابین تو را از تعلل کردهها در دین تو را
از خواص طامع دنیا طلب وز جهالت کرده حیدر جان به لب
از فریب و مکر عمرو عاصها از لعین زاده وقاصها
میهراسم بر تو از تنها شدن همچو آن دردانه زهرا شدن
کربلا ترسم شود آخر تو را بر فراز نیزه بینم سر تو را
میهراسم بر تو مولا از بلا بیکس و تنها شدن در کربلا
از خواص برده دین را قهقرا از نموده با علی چون و چرا
مهدیا دانم تو را وقت ظهور فتنهها بر پا کنندت قوم عور
میهراسم بر تو مولا از ریا زان که با گریه تو را گوید بیا
از امینان خیانتگر شده قوم دامن بر گناهان تر شده
از فقیهان به دنیا بسته دل از به پستیهای دنیا گشته ذل
ای به زهرا روی ماهت نور عین میهراسم گر بیایی چون حسین
این جماعت بر ظهورت منتظر گشته بر یاری تو از جان مصر
چون شود بر پا تو را هم کربلا کس نگوید بر الست تو بلی
وانهندت در میانه کار و زار تا شود صحرا زخونت لاله زار
میهراسم مهدیا از عهد سست از فریب کوفیان نادرست
از فقیهانی که فتوایت دهند تیغ تیز کینه بر حلقت نهند
از شریحانی که قاضی گشتهاند با تو چون خط موازی گشتهاند
خرقه دین کرده بر تن از ریا خوانده خود را از تفرعن اولیا
میهراسم بر تو از نا باوران بلعمانی گشته کمتر از خران
ای تمام دین ما دنیای ما یوسف گم گشته زهرای ما
ای سحرگاه شب یلدای ما جان زهرایت میا مولای ما
حب مال و جاه و دنیا مان گرفت بر سر پیمان بمانیم ار شگفت
ما چو خفاشان به شب خو کردهایم ترک آن بشکسته پهلو کردهایم
گشته دنیا چون لجنزاری و ما کرده چون خوکان در او نشو نما
جان مولا صحبت از یاری مکن صحبت از رنج و گرفتاری مکن
ما همه گندم فروش جو نما صحبت از دینار و درهم گو به ما
درد دین داری اگر با ما مگو بغض اگر داری بمیران در گلو
وز دیار ما نمود آلاله کوچ زندگی بی لالهها گردیده پوچ
غرقه رخوت غرقه سستی گشتهایم ما اسیر نادرستی گشتهایم
کربلا را بردهایم از یادها بهر دنیا بس زده فریادها
حرص دنیا حرص مال و حرص پول کرده ما را غافل از درد بتول
دین خراب و شد جهان آبادمان کربلا را تا که برد از یادمان
لالهها گم شد ز خاطرهایمان آمده بر سر چه آخر وایمان
پیر ما شد عاقبت دلگیر ما از درنگ و سستی و تأخیر ما
مو سفید و قد خمید او بس که دید کس ندارد زنده یادی از شهید
سینه مالامال دردش دیدهام زاتش غم آه سردش دیدهام
شد هلالی قامت آخر پیر ما بس که کرد آن بینوا تدبیر ما
شد سر و رویش سفید آقای ما بس که کشت او بار غم را جای ما
سر به چاه بیکسی خواهد کند شکوه تا از یاوران بد کند
پیر تنها مانده ما را کن حلال ای که دائم دیدهای از ما ملال
گریه کن در خلوت خویش ای علی تا نگردد غم ز رویت منجلی
اندکی دیگر تحمل کن علی میرسد وقت ظهور آن ولی
اندکی دیگر تحمل خوب عشق میرسد آن یوسف محبوب عشق
در دل این شهر مملو از جسد باز اما بوی لاله میرسد
کاروان اشک و ناله السلام پارهپاره نعش لاله السلام
ای کفن پوشیده بر تنها سلام لالهها و یاس و سوسنها سلام
از شمیم پیکر غواصها شهر ما بگرفته بوی یاسها
شاهدان کربلای چهارها با خمینی آن علم بردارها
یاد باد آن روز و آن ایامها آن ز کوثر گشته شیرینکامها
ای حسینی مسلکان غواصها شعلهور شد با شما احساسها
کربلا یک بار دیگر یاد شد دشت دلها با بلا آباد شد
کاش ما هم کربلایی میشدیم هم چو مرغان هوایی میشدیم
میشکستیم این قفس بر گردمان تا ز بند تن شود آسوده جان
میگشودیم عاشقانه پر وبال در هوای عاشقی شوریده حال
فارغ از هر درد و رنجی میشدیم کربلای چهار و پنجی میشدیم
خبر کشف پیکر 175 شهید غواص واکنشی را در شاعران کشورمان پدید آورده است و شعر هایی سروه اند که در ادامه می آید.
عبدالجبار کاکایی
دیر آمدی اِی جانِ عاشق...بی چتر و بارانی از این باد
اِی تکه تکه روحِ معصوم...اِی تار و پودِ رفته از یاد
دیر آمدی تا قد کشیدم...با خاطراتی از تو در سر
دیر آمدی از باد و باران...دیر آمدی سربازِ آخر
پنهان شدی در خاک شاید...خاک از تنِ تو جان بگیرد
تا دشت تنها باشد و ابر...دلشوره باران بگیرد
امروز دستِ آشنایی...بیرون کشید از عمقِ خاکت
کم کم به یادِ خاک آمد...انگشتر و مُهر و پلاکت
در شهر میپیچد دوباره...بوی گلاب و اشک و شیون
تا شیشه عطرِ تنت را...از خاک بیرون میکِشم من
این ریشههای مانده در خاک...دلشوره طوفان ندارند
پایانِ این افسانهها کو...افسانهها پایان ندارند
نفیسه سادات موسوی
نصفِ تاریخ عاشقی «آب» است، قصههایی عمیق و پراحساس
قصههایی پر از فداكاری، قصههایی عجیب، اما خاص:
قصۀ آبِ چشمۀ زمزم، زیرِ پاكوبههای اسماعیل
قصۀ نیل و حضرت موسی، قصۀ آن گذشتنِ حسّاس
قصۀ حفظِ حضرت یونس، توی بطن نهنگ، در دریا
یا كه نفرینِ نوحِ پیغمبر، بر سرِ مردمِ نمك نشناس
قصۀ ظهر روز عاشورا، بستنِ آب روی وارثِ آن
كربلا بود و یك حرم، تشنه، كربلا بود و حضرتِ عباس
بین افسانههای آب و جنون، قصۀ تازهای اضافه شده :
قصۀ بیست و هفت سالهای از صد و هفتاد و پنج تا غواص...
فلوارا تاجیکی
قایقرانان
خواب اروند را آشفته میکنند
پرواز پرندهها
با بالهای بسته
کاش به هم میزد
خواب صندلیها را
میزها
لحظهای جابهجا میشد
و ما خانۀ کفتارها را
آبادتر نمیکردیم
- مادر فدایت
رود رود
آبی که تو را برد
آبروی همسایه را قی کرد
وحیده افظلی
بوی دریا گرفتهاند امروز، کوچهها، خانهها، خیابانها
لشکر آبها سرازیرند، بیتوقف به سوی میدانها
دسته دسته شهید میآید، دست بسته شهید میآید
جان تازه گرفتهایم انگار از حضور غریب بیجانها
صد و هفتاد و پنج زنده به گور! صد و هفتاد و پنج مرد صبور
صد و هفتاد و پنج سَر که زدند، دل به دریای موج و طوفانها
صد و هفتاد و پنج دریا، نه، صد و هفتاد و پنج اقیانوس
که وجود زلالشان دارد نسبتی با تمام بارانها
مرد رفتند و مرد برگشتند، سرفراز از نبرد برگشتند
از زمستان سرد برگشتند، آن بهارآوران دورانها
خبر زلف کیست میآید؟ چه نسیم خوشیست میآید
بوی پیراهنِ که در باد است؟ که پریشان شدند کنعانها
صد و هفتاد و پنج دریایی، خاک خورده به خانه میآیند
خبر آوردهاند نزدیک است، روز پیروزی مسلمانها
حمیدرضا اقبال دوست
سالها پیش
با دستهای بسته و
سرهای زیر آب
پرواز کردهاند و
به اوج رسیدهاند
یکصد و هفتاد و پنج پرنده عاشق
این اندامهای پوسیده و
استخوانهای در هم تنیده
آمدهاند تکانمان دهند
شاید چشمهایی گشوده شوند
شاید شرم
دستهای باز بعضیها را
از دستدرازی
بر سفرههای کوچک
باز دارد
غلام عباس سعیدی
بگو بگو بگو از گل، گلی که پرپر شد
بگو بگو بگو از نخلتر که بی سر شد
ز غنچههای بهاری که پایمال شدند
به زیر پای خزان زنده زنده چال شدند
کبوتران سپیدی که بال وا کردند
در این کرانه وحشی مرا رها کردند
بگو ز مهر و ز سجاده و ز انگشتر
وضوی خون و نماز و گلوله و سنگر
ز درد و داغ تو امشب سراغ میگیرم
از این تنور عطش نان داغ میگیرم
بیا و سایه بر این دل دل کبابانداز
" که گفته اند نکویی کن و در آب انداز"
به باغها سهی و ناز میشناسندت
در آسمان پر و پرواز میشناسندت
تو نعش سرخ ستاره بدون سر دیدی
به خون تپیدن خورشید شعلهور دیدی
تو یادگار تب و تاب و التهاب منی
تو شهد و شاهد و شمع و شب و شراب منی
افشین ید اللهی
غواص ها
غرق نمي شوند
رفته اند که غرقه شوند
دست بسته هم زنده به گورشان کنند
اسير نمي شوند
دست و پا نمي زنند
نمي ميرند
گور را زنده مي کنند
گور دريا مي شود
و آنقدر در درياي خاک
پرواز مي کنند
که سال ها بعد
سبکبارتر از زمان رفتنشان
با غنيمت صلح
از جنگ برگردند
علیرضا بهرامی
تو کدام پيامبري؟!
که اين طور بي محابا
به آب مي زني...
تو کدام پيامبري؟!
بدون عصا...
بدون ماهي...
تو شايد خود ماهي
اما مگر ماه مي تواند
تکثير شود،
آرام آرام در گوش آب
آواز بخواند،
و روي سيم هاي خاردار
خون سرفه کند؟!
تو کدام پيامبري؟
حرفت چيست؟
اصل و نسبت از کجاست؟
که نه پلاک هاي شناسايي مي دانند
نه استخوان هاي پوسيده در آب
که قدر نيزار را خوب مي شناسند
چه بوي خوشي مي آيد امشب
از اين رودخانه آب شيرين
که به تمام سرزمين هاي مطابق نقشه
و درياهاي ناشناخته مي ريزد
تو را
تمام جويندگان طلا در غرب
تا راهبان معابد خاور دور
از شيار جمجمه ات مي شناسند
که نوري غليظ،
خيره کننده تر از هزار چتر منور
از آن چکه مي کند؛
– رها در آب،
رها در مه،
رها در عشق…
علیرضا حیدری
موذن
175 بار
تکبيرة الاحرام را
تکرار کرد
و آفتاب
هر بار
به قدقامت
ايمانشان
ايستاد
ماهي ها
به نيابت
ذکر گفتند
و
به قنوت هاي دست بسته
اقتدا کردند
روزي که
" مجنون"
در عشق 175 ليلا
هلهله مي کرد
گل به پا خواست ز هر ذره گرد راهت
عشق آغاز شد از اول بسم الله ت
مژده روی هر بار خدا تا داده ست
بین ایوان مدائن ترکی افتاده ست
عطر گیسوی تو را باد صبا می داند
شرح شب های تو را غار حرا می داند
عشق می گفت بخوان منتظر دیدن توست
هدف خلقت عالم سر خندیدن توست
نور بر دار «قم اللیل» بخوان
شب بپا دار «قم اللیل» بخوان
وقت دیدار رخت صبح معین شده است
با قدومت همه عرش مزین شده است
گام های تو سما را به زمین می دوزد
تا مقامت پر جبریل امین می سوزد
آسمان ولوله افتاده زمین را بنگر
همه جا هلهله افتاده زمین را بنگر
بوی باران نگاهت همه پیچیده به عرش
حرف از نور یتیمی است که تابیده به عرش
نگهی کردی و رویت مه مجلس ها شد
غمزه ات مسئله آموز مدرس ها شد
هر کسی روی تو را دیده مسلمان شده است
روزبه با نگهت آمده سلمان شده است
همه جا با تو بهار است خزان می گوید
چو بلال است برای تو اذان می گوید
سر «نشرح لک صدر» است علی می آید
احد و خیبر و بدر است علی می آید
همه جا بوی گل آمد که گلی در راه است
اشهد ان محمد که رسول الله است
عباس نعمتی
پر شده این دشت از قابیلیان
باز هم پیدا شده مکر یهود
در حرم جولانگه آل سعود
مفتی نفتی! حرم جای تو نیست
کعبه جای لات و عزای تو نیست
خانه ات را ساختی بین قنوت
خانه ای مانند بیت عنکبوت
قبله در چنگ یهودی ها شده
کعبه مثل مسجد الاقصی شده
پوست ها بر روی نی قرآن شدند
شیخ ها پشت حرم پنهان شدند
پرچم نیرنگ بالا می کنند
فکرشان کعبه مطلا می کنند
کعبه با نام علی همراه شد
با خلیل الله بیت الله شد
باز هم بوزینه روی منبر است
جاهلیت رو به روی حیدر است
باز قرآن روی نی آورده اند
حکم گندم های ری آورده اند
باز گرگان کیسه ای زر دیده اند
جانماز از مجتبی دزدیده اند
شیخ نفتی را گرفته بی هشی
در کنار کعبه و کودک کشی
باز در خون قامت هابیل شد
در حرم تکرار اسرائیل شد
مثل دشت کربلا شد در یمن
غزه و لبنان به پا شد در یمن
چهره ای دیگر ز انسان ساختی
دولت تکفیر قرآن ساختی
گنبد زینب نشان کربلاست
هرکجای عرش سامرا بپاست
وای اگر آید هدف ها کربلا
شیعه و سنی، نجف تا کربلا
روزها، هر روز عاشورا ی ماست
روضه دیوار و در ماوای ماست
از ازل اینجا حسینی بوده است
پیرو خط خمینی بوده است
خاک ما از رستم دستان پر است
باکری و کاوه و دوران پر است
خاک ما جای خراسان رضاست
کشور مولاست ایران رضاست
وارث پیر جمارانی ببین
لشکر سبز سلیمانی ببین
گوش بر امر علمداریم ما
وارث شمشیر مختاریم ما
رویتان یک روز پر خون می شود
ذوالفقار از جاش بیرون می شود
عباس نعمتی
امشب به یاد غربت رویت سحر شود
"ترسم که اشک در غم ما پرده در شود"
خورشید رفته است از اینجا، گمان کنم
امشب خسوف کامل قرص قمر شود
آری زمین دوباره پر از اشک می شود
آتش که در میانه ی دیوار و در شود
در چاه ها دعای شهادت گرفته بود
یک ضربه بین سجده ی او کارگر شود
با زهر، روزه ای که به افطار می رسد
تشتی پر از نشانه ی خون جگر شود
دیگر ردیف و قافیه بی نظم می شود
بالای نی ترانه ی هفتاد سر شود
...
هر لحضه سنگ می رسد اینجا خدا کند
دستی برای روی یتیمان سپر شود...
عباس نعمتی
گمراه تر از چهار پایان و مگس
خولی و یزید و شمر و ابن اشعث
توهین ابوجهل به هادی کم نیست
مرتدی خود را که عیان کردی بس
***
آخر همه شعله ها حرامت گردد
شمشیر و گلوله ها حرامت گردد
حیف است تفنگی که به سویت برود
اما سر لوله ها حرامت گردد
***
باران برود ز آسمان ها هرگز
خاموشی نور با دهان ها هرگز
انوار منیر نام پر نور نقی
از یاد رود بین زمان ها هرگز
***
سردسته بنده های ابلیس شدی
هر عامل خنده های ابلیس شدی
مامور مطیع امر شیطان هستی
چون مثل پرنده های ابلیس شدی
***
یک روز پر از مژده دیدار شود
در هر طرفی سایه آن یار شود
نابود کند قصر پلیدی ها را
شمشیر علمدار پدیدار شود
مفتی نفتی ! حرم جای تونیست
کعبه جای لات و عزای تو نیست
خانه ای را ساختی بین قنوت
خانه ای مانند بیت عنکبوت
قبله در چنگ یهودی ها شده
کعبه مثل مسجد الاقصی شده
باز هم بوزینه روی منبر است
جاهلیت رو به روی حیدراست
باز قرآن روی نی آورده اند
حکم گندم های ری آورده اند
باز گرگان کیسه ی زر دیده اند
جانماز از مجتبی دزدیده اند
شیخ نفتی را گرفته بی هشی
در کنار کعبه و کودک کشی
چهره ای دیگر ز انسان ساختی
دولت تکفیر قرآن ساختی
گنبد زینب نشان کربلاست
هرکجای عرش سامرا بپاست
وای اگر آید هدف ها کربلا
شیعه و سنی، نجف تا کربلا
روزها، هر روز عاشورا ی ماست
روضه دیوار و در ماوای ماست
خاک ما از رستم دستان پر است
باکری و کاوه و دوران پر است
وارث پیر جمارانی ببین
لشکر سبز سلیمانی ببین
گوش بر امر علمداریم ما
وارث شمشیر مختاریم ما
رویتان یک روز پر خون می شود
ذوالفقار از جاش بیرون می شود
عباس نعمتی
پروین اعتصامی، شاعر نامدار معاصر ایران از شاعران قدر اول زبان فارسی است که با تواناترین شعرای مرد ، برابری کرده و به گواهی اساتید و سخن شناسان معاصر گوی سبقت را از آنان ربوده است.
شهر امشب بوی تنهایی گرفت
کوچه ها رنگ غبارایی گرفتخانه ای انگار تنها می شود
اشک ها مانند دریایی گرفت
ماه امشب در خسوف کامل است
آسمان امشب چه غوغایی گرفت
شعله های آتش و دیوار و در...
میخ با پهلو به هم جایی گرفت
چادری روی زمین افتاده است
سنگ ها با گریه ماوایی گرفت
کاروان با گریه دارد می رود
ساربان آهسته، دنیایی گرفت
روی دستی مانده جای ریسمان
چاه از امشب شکیبایی گرفت
عباس نعمتی
در مصاحبه ای که پایگاه حفظ و نشر آثار رهبر معظم انقلاب با مرحوم مشفق کاشانی داشته است سوال زیر از او پرسیده شده است، سوال و پاسخ استاد مشفق کاشانی را در ادامه بخوانید:
شما در جایی گفته بودید که از بیانات رهبر انقلاب برای برخی از اشعارتان الهام گرفتهاید و مضمونپردازی نمودهاید، ممکن است مثالی بفرمایید؟
بنده دو درس از مقام معظم رهبری یاد گرفتم. یک موضوع «اتحاد و همبستگی» و
دوم هشدار ایشان نسبت به بیداری همیشگی نسبت به «دشمن» است. این دو را در
غزلی با این اوصاف سرودم:
ولادت پیامبر اعظم (ص) و امام صادق (ع) و هفته وحدت مبارک باد.
همه جا آینه بندید که آمد هدف خلق جهان، ماه دو عالم، همه ی معنی لولاک، همان آیت عظمای الهی که ز وصفش همه بلبل به غزل مانده و گل بوی خوشش از بر او مانده و خورشید که در مانده و ماهی شده شرمنده ز رخسار پر از نور محمد
دلم کنار درگه تو خانه کرده است
مرا هوای صحن تو دیوانه کرده است
هر آنکه اذن دخول تو خواند گفت
ببین مرا که عشق تو پروانه کرده است
همیشه بین بهشت می ماند
کبوتری که رو به حرم لانه کرده است
دل کبوتران حریمت چه می شود
مرا ز خویش که بیگانه کرده است
تمام شاه و گدا زائران کوی تو اند
گدای تو سر شاهانه کرده است
گدای درگه تو مثل باران است
که او هوای خلق کریمانه کرده است
عباس نعمتی
یا ایها الرضا به دل من رضا بده
در مشهد ت برات کعبه کرب و بلا بده
این دل ز دوری رخ یارم مریض شد
ما را به گنبد و صحنت شفا بده
مردیم بسکه کشیدیم انتظار
در این شب ربیع مژده دیدار ما بده
عباس نعمتی
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
تعداد صفحات : 5